با زمان عمرم هزار بار دلت را شکسته ام بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
با زمان عمرم هزار بار دلت را شکسته ام بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
چه سخت است زبان داشته باشی
هزاران سخن در دل داشته باشی
فریادها برای برکشیدن داشته باشی
هزاران غم بردل هزاران درد درجسم
هزاران غصه در قلب هزاران زخم بردل
همه اینها باشند ولیکن
نه گوش باشد برای سمع آنها
نه دیده برای دیدن آن
نه شانه برای گریستن بر روی آن
نه قدرت در گلو از بهر فریاد
نه شیرینی برای عشق فرهاد
کجارفته زما آن معرفتها
که مینازیم به آنها دائما ما
قدیمها گفته اند از بهر امروز
بود فاضل پدر مرا چه حاصل
د - م 90/6/3
باران
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 ساعت 13:53